در ذوزنقه شماره 7 میخوانیم:
یک پیشنهاد تازه…
«بند محکومین»
«هزارویک حکایت دارد زندان لاکان رشت. هزارتا را باور کنند، این یکی را نمیکنند: یکشب در بند محکومین مرد باز شد، یک دختر را انداختند درونش.»
رمان «بند محکومین» نوشته کیهان خانجانی را میتوان یک اتفاق در رماننویسی امروز این دیار دانست. اتفاقی که باری به هر جهت نیست و نویسنده برای بنیان و تکامل چندین زندگی در قالب یک رمان، در مکانی خاص و کمتر دیده و شنیده شده، دست به تردستی ناممکن میزند. او سعی در چینش منطقی و وسعت دادن به فضایی خاص دارد با آدمهای غریب.
«بند محکومین، 25 اتاق داشت و 250 محکوم. تمام اینها هم نه روی کاکلِ رئیس و زیرِهشت یا وکیلِ بند، که روی کاکل دوربین و آزمان و آخان میچرخید.» در زندان لاکان رشت تعدادی زندانی خلاف سنگین را دور هم جمع میکند و به لایههای پنهان نقب میزند و خواننده را به مکان و زمانی جادویی میبرد، جادوی زبان و فرم اتفاقات عجیب و پیشنهادهایی جدید را پیش روی خواننده میگذارد. نویسنده امکانات زبانی زیادی در اختیار خواننده قرار میدهد تا در عین سریدن روی لایه بالایی رمان، کمکم به لایههای زیرین رمان هم دسترسی بیابد و با فلسفه و اندیشه دیگری سر از رمان بلند کند. اتفاقی شگرف که سه موضوع به موازات هم در رماننویسی رقم میخورد:
1- «عشق من دخترِ فامیل بود ولی قصه من، قصه آدمیست که یک خروار دندان دارد، همه روی لبش. هر چقدر درد بکشد، ناله بزند، گریه کند، هیچکی باور نمیکند. چرا؟ چون دارد میخندد. هر چی بگویم، میگویند توهم است. هر چی قسم بخورم، هر چی گِرو بگذارم، باورشان نمیشود.»
زبان و استفاده کاربردی از ضربالمثلها و پیشنهاد نوعی ساختار جدید زبانی. ساختی لایه لایه. استفاده از گویش و واسازی زبان، نوعی آشناییزدایی ایجاد میکند. نوعی نوشتن و زبان منطقهای که پیش از این رمان کمتر به آن پرداخته شده است. گویش خاص منطقهای که بازسازی زبانی خاصترش میکند. نویسنده در استفاده از ضربالمثلها هم آشنایی زدایی کرده و آنچه میخواهد مینویسد، نه آنچه شنیده یا خواندهایم. او در استفاده از زبان خطر میکند و مزد ریسک کردن در ساختن گویشی نو را میگیرد؛ با طنزی که از زیرلایه های متن به رو میآید تا خواننده را به تلخی بخنداند. زبان عنصری میشود در خدمت محتوا نه علیه آن. چینش کلمات وفادارانه به مفهوم اصلی پایبند میماند و تا انتهای اثر ادامه مییابد، بدون آنکه یکدستی زبان دچار سکته و ریزش شود. متن، محتوا را مسلسلوار روایت میکند. آنچه باید باشد اتفاق میافتد نه قضا و قدر. گویی نویسنده میداند انتظار خواننده چیست و همان را در اختیارش قرار میدهد.
2- «شبهایی که بعدازظهرش ملاقات بود و چپِ بچهها پُر، از دولتیشان چیزی میرسید دخلوخرج را کلهبهکله بیاورم. در عوض میخواستند حالی بدهم به جمع. همه نشئه سرِ تختها، چای کنارشان، سیگار دستشان، رو به من فتوا میدادند: برو در پوست خلقالله بند محکومین. بعد مثل آهنگدرخواستی، نام زندانیان را میبردند. من هم حکایت یکییکیشان را دقیق، با ادا و زبان و صدای خودشان تعریف میکردم: چهجور آدمی بود، عشقش کی بود، چی بر او گذشت، چطور گیر کرد، در زندان چهکارها میکند. همه خنده میزدند و دستخوش، سیگار پرت میکردند؛ همانجور که برای معرکهبگیرها پول میاندازند.»
وفاداری به شیوه داستان سرایی شهرزاد قصهگو در رمان بند محکومین، آشناییزدایی از یک امر سهل و ممتنع است. شهرزاد از بیم جان تا دیرگاه تاریخ میماند و روایت میکند. روایتی در مردانهترین مکان ممکن. او کل فضای مردانه را آغشته میکند به نوعی زنانگی. زن فقط یک زنِ در دسترس نیست، الهه است، آسمانی. روایت بند محکومین، واژگونه روایت اوست. اتفاقی نادر در ذهن شهرزاد سنت داستانگویی میآفریند. نویسنده جسارت به خرج میدهد در باب این پیشنهاد. در فضای غریب بند محکومین، میان خلافکارها، اتفاقی عجیب ساختار روایت را به هم میزند. ورود یک امر ناممکن سبب میشود تمام یکنواختی زندان دچار خدشه شود. دیگر زمان به دور خود نمیچرخد، آسمانی میشود. آغشتگی مکان به یک امر ناممکن، زمان و رویایی ممکن را در ذهن تکتک زندانیان فراهم میآورد. زمان خطی بدل میشود به زمان سینوسی و سیال. هنر قصهگویی دهلیز در دهلیز نویسنده فراهم میشود. آدمها دیگر مردمان عادت نیستند، امری به غایت آشنا اما ناممکن در آن مکان و زمان گریبانشان را میگیرد. قصه، قصه میسازد و روایت میکند. شهرزاد مجبور به روایت و داستانگویی است، بیم جان دارد و پاشنه آشیل شهریار قصه است. جالب است که تمام آدمهای رمان در مکانی گرد آمدهاند که باید آنجا باشند، مجبورند در بند محکومین و در حصاری بسته و در آرزوی محالِ آرمان شهر نفس بکشند. جبر است؛ هم قصهگویی هم فضای قصه. تعادل در رمان بند محکومین حفظ میشود و کفه ترازو به طرف هیچیک از شخصیتها سنگینی نمیکند. روایت هر شخص به مقتضای مکان و زمان خودش اتفاق میافتد تا در زندان همه شخصیتها در یک چیز به اشتراک برسند؛ اما همه چیز را ورود غریبهای مبهم میکند. فضای بسته و مهآلود زندان هم هر غریبهای را وادار به تکاپو میکند. هر محکومی برای خودش، حداقل در رویا و توهمش، دچار تنش و دگرگونی میشود با حضور اتفاق جدید، اما غیرممکن. هر کس در داستان خودش روایت میشود تا از غرق شدن خلاص شود. شهرزاد به درستی روایتش ایمان و اعتقاد دارد. هدف، سنت داستانگویی است.
3- موضوع تیراژ کتاب گویای اقبال به ادبیات جدی است. به نوعی امر جدیت در رمان بند محکومین نوعی سرگرمی هم ایجاد میکند، مورد اقبال و استقبال قرار میگیرد و ده بار تجدید چاپ میشود. این مورد در وضعیت فعلی چاپ و پخش اتفاقی نیست. خانجانی برای خواننده پیشنهاد نو دارد. میخواهد خواننده را با شهرزاد قصهگویش همراه کند. شهرزادی که جذابیت ایجاد میکند. خواننده بیهوده انتظار نمیکشد، شهرزاد توانایی قصهگویی دارد و این امری جادویی است در رماننویسی امروز این دیار. این روزها در محاصره بسیاری از نوشتههای آپارتمانی، رمان بند محکومین پیشنهادی مناسب است برای راهکاری نو و بکر در نوشتن. نوشتنی که در بعضی از لحظات خواننده حس میکند الان است که تمام میشود لذت خواندن، اما با پیشنهاد نو رمان بند محکومین مواجه میشود.
نویسنده: محمد اکبری