در روزهای خنک اوایل پاییز چهار راه گلوبندک شلوغ است و گرمای دیگری دارد. بوی آش و چلو، هر کسی را به هوس میاندازد، برخی نیز در هیاهوی تماشای اجناس، دهانشان میجنبد. صدایی نگاهم را به دنبال خود میکشد؛ دخترک پای راستش میلنگد و دستش را به بازوی پسری آویخته است که آکاردئون مینوازد. بیاختیار به طرفشان کشیده میشوم، نام دخترک را میپرسم. لبخندی پهنای صورت غمزدهاش را میپوشاند و نامش را میگوید. پوست دستانش سرد است و خشکیده!
-
-
چگونه روزنههای شادی را به روی خود باز کنیم؟
اینکه از کجا آمدهایم و به کجا خواهیم رفت، سؤالی است که به ذهن همه ما انسانها رسیده، بعضی از افراد پاسخی برای آن ندارند، برخی با ابهام به آن نگاه میکنند و برخی دیگر پاسخی برای این سؤال پیدا کردهاند؛ اما فارغ از اینکه از کجا آمدهایم و به کجا خواهیم رفت، باید توجه خود را به زندگی بیشتر کنیم؛ به این معنی که وقتی میگوییم از کجا به اینجا آمدهایم و از اینجا به کجا خواهیم رفت، منظور از اینجا زندگی است؛ جای که نفس میکشیم، میاندیشیم، سخن میگوییم، کار میکنیم، عشق میورزیم و احساسهای مختلف مانند خشم، ترس، شرم، شعف، غرور، لذت و شادی را تجربه میکنیم.