توضیحات
هربار که صدای هوهوی جغد برفی رو از توی جنگل میشنیدم، میاومدم کنار پنجره کلبه و به شاخههای درهمتنیده درختها نگاه میکردم. سعی میکردم تو تاریکی شب پیداش کنم. اما چیزی نمیدیدم؛ فقط دلم گرم بود که هست. که تو این شب سرد، غیر از من، یه جغد برفی هم هست که خوابش نمیبره. بعد رفتم، دفترم رو آوردم تا خاطره این شب و جغد برفی و جنگل و تاریکی رو بنویسم. آخه این کار دلم رو گرم میکنه، حتی تو تاریکترین شبها.